مهرساممهرسام، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

عشق من و بابایی

خدا جونم خودت کمک کن

سلام اصلا نمی دونم باید چی بنویسم و از کجا بنویسم امروز عصر مثله همیشه با امید اینکه تو الان هیتی و من میام و باهات کلی حرف می زنم اومدم کلوب اما چیزیو دیدم که باورم نمی شد سعیده تصادف کرده رفته تو کمااااااااااااااااا آخه مگه میشه من و تو شب قبلش چقدر با هم حرف زدیم چقدر با هم دردل کردیم سعیده تو رو خدا ما رو تنها نذار برگرد پیشمون من با تمام وجودم برات دعا میکنم طهورا جونم مقاوم باش مثله همیشه خودت میگفتی من مقاومتم زیاده تو رو خدا حالا هم مقاومت کن زودی بیا باور کن همه ما نگرانتیم اصلا من از اون موقع که فهمیدم فقط تو شوکم الهی قربونت برم تو باید بیای بیای و مامان بشی مامان طهورا و محمد مهدی تو بیاید خوب بشی بیای پیش همس...
4 خرداد 1392

روز پدر...

سلام عزیز دل مامان عشق و زندگی من بازم اومدنت رو به زندگی ام مدیون لطف خدا هستم و ازش میخوام خودش از تو محافظت کنه مامان جون یه هفته مونده به اینکه برم برا سونو که بیبینیم همه چی خوبه یا نه الهی قربونت برم تو رو خدا از خدا بخواه که ان شالله صحیح و سالم باشی من و بابایی هم کلی استرس داریم میدونی عزیز دلم خیلی خوشحالم که تولد حضرت علی خدا بهمون لطف کرد و تو بودی که من و تو با هم برا بابا شدن بابایی جشن بگیریم می دونم این جشن زیباترین  و موندگارترین جشن تو  زندگی بابایی هستش از خدا می خوام به حق حضرت علی(ع) همه کسانی که منتظر پدر شدن هستن به ارزوشون برسن
1 خرداد 1392
1